Mittwoch, 1. April 2009

مروارید 8


مروارید 8

.

جنبه های اطلاعاتی یادداشت ها حذف شده اند
شنبه 11 فروردين
آفتاب مي‌شود و در پرتو نور آفتاب شقايق‌های شکفته بر روی يال‌ها سرخي زيبايي افشانده‌اند. در سکوت مطلق سحرگاهی، روزی نو بر بالهای نور ازآسمان به سوی زمین پرواز می کند و بشارت سپری شدن شبی سنگین را می دهد. شبی که با سپری شدنش، نفس در سینه سبک می گردد.
ديشب ساعت ده برای مأموريت روي مواضع‌ (كوه‌هاي مرواريد) رفتيم. احتمالٍ حركاتِ مذبوحانه ايادي رژيم مي‌رفت‌كه جهت خنثی كردنش، عازم شديم. در معبري که مانند یک تنگه بود در بالاي مواضع(ارتفاعات)‌ برايشان ‌كمين‌ گذاشتيم. ولي ترسوتر ازآن بودندكه بيايند. شب فوق‌العاده سردي بود.‌
گاه به هنگام نگهبانی، به اين زندگي مبارزاتي در شب فكرمي‌كنم. نشستن در تاریکی، خيره‌ شدن در تاريكي، ديدن در تاريكي، حس‌كردن در تاريكي، ‌تنها بودن با تاريكي و با شب و... اینهمه یادگیری برای من درس و تجربه بسیاری است‌. ستارگان آسمان دور‌تر ازآن هستند‌كه به آنها فكركنم. نگهباني چنان ذهن مرا مي‌گيرد‌كه نمي‌توانم به ماه و نور خیره کننده اش درآسمان، توجه کنم. به هنگام‌ نگهباني زمان به‌كندي مي‌گذرد. بارها به ساعت‌ نگاه مي‌كنم و زمان نمي‌‌گذرد. چه‌كاري در سكوت و در تاريكي مي‌توان‌كرد؟ ثابت‌ نشستن و به يك نقطه چشم دوختن وگوش ها را تیز کردن و حواس را کاملاً جمع کردن و درکمین دشمن بودن و غافلگیر نشدن، در این حال نمي‌توان به چیز دیگری فكركرد. نمی دانم کلاً چه اوضاع و احوالي است و بقیه بچه ها(ارتش آزادیبخش) کجا هستند؟ اخبار بولتن و اخبار جنگ‌‌ گاه، چند روز به خط( جایی که ما هستیم) نمي‌رسد.گاه ذهن من‌ درگیر این سؤال هاست و به طور طبیعی به آنها فکر می کنم اما به خاطراطلاعات نه من سؤالی می پرسم و نه فرمانده ما توضیح بیشتری از اخبار بولتن می دهد. تلاش همه ما جدی گرفتن مسؤلیتمان در خط و در این شرایط است. در نيمه‌هاي شب‌‌ اغلب برادر حميد( فرمانده گردانمان) به ما سری مي‌زند.‌ او اسم شب را مي‌گويد. اگر كسي به ما نزديك شود و اسم شب نگويد، ما اجازه شليك داريم.‌گاه مريم(فرمانده ما) به ما سري مي‌زند. به جز آن، تمام طول شب ساکت و تاریک و سنگین و حتی خسته‌كننده است. در حال نگهباني درسکوت شب نمي‌توان به کسی فکر کرد یا شور وشوق معنوي‌‌اي در خود حس‌كرد يا لحظاتي ملكوتي و خيال‌انگيز را در تصور خود مجسم‌كرد. من حتي نمي‌توانم خواهر مريم را در ذهن خود مجسم‌كنم و از انديشيدن به او لذت ببرم. اما در مجموع از بودن در خط و از تضادهايي‌‌كه در اين شرايط توانسته ام حل‌كنم‌، خوشحالم. برای نخستین بار، ملموس ترین و نزدیک ترین فاصله را باهدف وآرمانم دارم. به همین دلیل سعادتمندترین روزها و ساعات وحتی لحظه های زندگی ام را می گذرانم.
***
دیشب من و راضیه(اسم مستعار) تا صبح بيدار بوديم. موضع ..... داشتيم. ساعت 6 صبح سيروس(مثل هر روز) آتش روشن‌كرد. رفتيم و درکنار آتش يخمان را آب‌كرديم.[خود را گرم کردیم.]كم‌كم همه بچه‌هاي نفربرهاي ديگر هم آمدند. هركس مي‌رسيد مي‌گفت: «چقدر ديشب سرد بود. پدرمان درآمد!» به خصوص‌ بالای مواضع و ديده‌بانی ها که عمدتاً بالاي يال‌ها و روي قله هاست، خیلی سردتر از بقیه جاهاست. همه خيلي خسته بودیم.
يك‌كتري چاي مي‌گذاريم‌كه به همه بچه‌ها مي‌رسد. چاي خوشمزه‌اي است ليوان نداريم‌كه از انواع ظروفٍ دیگر استفاده مي‌كنيم. از ابتکارات بچه ها( برادران) در این شرایط که وسایل زندگی عادی وجود ندارد، خوشم می آید. از قوطی های کوچک فلزی و خالی شده مهمات یا با بطری خالی آب به عنوان لیوان و ... استفاده کرده و برای همه چایی می ریزند. در حال خنده به لیوان های ابتکاری، چای خود را می نوشیم و دركنار آتش‌گرم مي‌شويم تا اينكه ‌كم‌كم آفتاب بالا می آید و سرما ناپديد مي‌گردد.كارمان استراحت و ادامه دادن به ديدباني است. حدود ساعت 8 صبح آماده استراحت مي‌شويم‌. همه دچار سردرد و خستگي هستیم. مريم فرمانده مان برنامه ديدباني را مي‌ريزد. تا ساعت 30 ،9 من و او ديدباني مي‌دهیم. محل ديدباني خيلي دور و بالاست. بالاي مقرٍ سابق بچه‌هاي خودمان است که چند سال قبل در اینجا ساخته بودند. نام مقر ...... بوده است. مقرِ خيلي بزرگ و قلعه مستحكمي است. سنگرهاي فرماندهي عالي داشته است. نمي‌دانم‌كه چرا و در چه رابطه‌اي خرابش‌كرده اند و سقف‌هايش ويران‌ شد‌ه‌اند. شاید بچه ها هنگام عقب نشینی اینکار را کرده اند تا دشمن از مقر استفاده نکند.
از محل مقر تا محل ديدباني كانال بزرگي‌كنده شده است.كانال ‌گود و سايه است. بعد از نگهبانی، براي خواب جايي درآن را انتخاب‌ مي‌كنم. بچه‌ها به داخل آشيانه يك زرهي رفته‌اند. ولي به نظرم جاي خوبي نيست و نمي‌توان استراحت‌كرد. همينطور هم مي‌شود و بعد بچه‌ها به داخل‌كانال مي‌آيند. هوا آفتابي است اما باد خنكي مي‌وزد.
دركانال پتو انداخته و دراز مي‌كشم. بي‌خوابي و بدخوابي مشكلي است‌كه همه ازآن رنج مي‌بریم. مي‌دانم‌كه نمي‌توانم بخوابم. قرص مي‌خورم و به خواب خوش و عميقي فرو مي‌روم. نياز به 5-4 ساعت خواب عمیق دارم. ولي يك ساعت بعد مريم شیر همه را صدا زده و فرمان می دهد‌:« بيدار شويد! مي‌خواهيم حركت‌كنيم.» اعصابمان به هم مي‌ريزد، اما جای بحث کردن نیست و بلند می شویم. وسايلمان را جمع‌كرده و سوار نفربر مي‌شويم. راه مي‌افتيم. يك ساعت بعد به محل استقرار مي‌رسيم.‌كاري جز استراحت نداريم. جاي مناسبی براي استراحت پيدا نمي‌شود.آفتاب مي‌تابد و زیرآفتاب هم نمی توان خوابید. بچه ها ترجیح می دهند که در نفربر بخوابند. من پتويي برمي‌دارم و به زير سايه خار بزرگي‌كه براي خودش نيمچه درختي است، مي‌روم و تا ساعت دو بعد از ظهر مي‌خوابم. بقيه هم همين حدود خوابيده‌اند. حدود ساعت سه بعد از ظهر، صبحانه و ناهار و شام را با هم مي‌خوريم.(یک وعده غذای گرم می خوریم.) همراه با غذا بولتن خبري را‌ كه اخبار عمليات مروارید(چند روز قبل) را نوشته است، مي‌خوانم. بعد بلند مي‌شوم و به کارهای متفرقه رسیدگی می کنم. از داخل کوله ام لباس های خیسم را درآورده و روی تخته سنگ ها پهن می کنم. پس ازآن به فرمانده ام اطلاع می دهم و سلاحم را برمیدارم و راهی یک سفر نسبتاً طولانی برای رفتن به‌كنارِ بركه‌هاي آب دیروز برای کارهای فردی می شوم. در بالای یال نمی توان توالت رفت. چون حفاظ طبیعی ندارد. باید از یال پایین رفت و پشت تپه ها جایی پیدا کرد. خوشبختانه در همه جا برکه آب فراوان است. ما حتی در این شرایط به استفاده از آب براي نظافتٍ فردی و بهداشت اهمیت می دهیم تا سلامت باشیم و دچار بیماری های پوستی نشویم. معمولاً رفت و برگشت براي سرويس يك ساعت طول مي‌كشد.
امروز دركنارآب بچه‌هاي يگان‌هاي جدیدی چادر زده‌ و مشغول نظافت فردی بودند. دیدن بچه ها( ماه هاست که یکدیگر را ندیده ایم و همه پراکنده هستیم) برای من شادی بزرگی بود. با چند تایی ازآنها که مشغول رختشویی بودند، حرف زدم. همه سرحال و شاد بودند و به خصوص از بودن در عملیات و در خط، خیلی راضی هستند و صفا می کنند. بعد از برگشتن به محل استقرارمان نماز‌خواندم. پس ازآن لباس‌هايم را از روی سنگ ها جمع كرده و درکوله ام گذاشتم. دنبال کاری بودم تا وقتم را با آن پٌرکنم. مریم فرمانده مان همیشه کار و پیگیری های زیادی دارد و مشغول است. بقیه بچه ها پایین و به کنار آب و دنبال کارهای فردی رفته اند. به سراغ مواد صنفی(خوراکی) رفتم و به آنها رسيدگي کردم. بچه ها فرصت نمی کنند که میوه بخورند. پرتقالها و خيارها گنديده بودندكه آنها را دور ریختم و بقیه مواد صنفی را منظم و مرتب برای استفاده در دسترس گذاشتم. پس ازآن نفربر را نظافت(جارو) کرده و تمام وسايل را براي حركت نفربر آماده کردم. به نفربر چنان خو کرده ایم که مثل خانه و محل زندگی ما شده است. ساعت 6 عصر فرمان مأموريت و بازگشت به محل ديشب داده مي‌شود. فرمانده نفربرما (برادر حميد) خواب بوده و پيام بي‌سيم را نگرفته‌ است كه با يك ساعت تأخير حركت مي‌كنيم.
به موضع‌كمين برمي‌گرديم. مستقر مي‌شويم. منتظريم‌كه تا به لطف خدا دشمن را به‌كيفراعمال پليدش برسانيم. دلم مي‌خواهد انتقام خون ..... خواهران و برادرمان را‌‌ كه يك واحد مكانيزه بودند و واحدشان ناپديد شد و بعد مشخص شدكه به فجيع‌ترين شكل توسط ایادی رژیم‌كشته شده اند را بگيريم.
ادامه دارد...
د10 دسامبر، 2006
ملیحه رهبری

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen