Mittwoch, 1. April 2009

مروارید 15


مروارید 15
پنج شنبه 01،22 ،70
امروز هم دوتا از بچه‌ها مريض هستند و نمی توانند دركار روزانه شركت‌كنند. برنامهٍ تنظيفِ سلاح و خشاب‌هاي فردي و... را داريم. صبح زود اولين‌كاری که انجام دادیم، شستن لباس های‌ کارمان بودکه درکارٍ تنظيف ديروز به شدت كثيف شده بودند. آنها را در جوی آب شستیم و به روی بوته ها پهن کردیم تا قبل از حركتمان خشك شوند.
بعد به سراغٍ‌كار تنظيف سلاح رفتیم وکارمان تا ساعت يك بعد از ظهر طول کشید. امروز می خواستیم وسايل شهدا و مجروحين را به پشتيباني تحويل بدهیم.
تنظیفٍ سلاح شهدا برایمان دردناک و همراه با رنجی عمیق بود. جایشان در قلب هایمان خالی بود و نمی توانستیم به راحتی شهادت پاک و مرگشان را باور کنیم. سالها با ما بودند. با ما زیسته بودند و..... ناگاه دیگر نبودند و مثل پرنده پًرکشیده و رفته بودند. خونشان بر فراز قله ها و در اوج ها ریخته شده بود.
چیست مرگ و چگونه می تواند شهادت چنین با شکوه باشدکه با عظمت زندگی برابری کند؟
بدون شک عظمت مرگ(شهادتشان)، مانع از ریخته شدن اشک های تلخ و شور ما بر روی سلاحشان بود. عواطف کوچک ما در برابر اراده های بزرگ آنان، زبان قفل شده ای بیش نبود. آرام و بدون کلام با قلب های دردمند خود، با جان پاک آنان بدرود داشتیم.
دل آسمان هم مثل دل ما، ابری و سوگوار بود. باد می وزید و غبار و خاک همه جا را فرا گرفته بود. روز غم انگیزی بود.
*
سلاح سيروس(غ) را‌كه مجروح شده است، تنظيف‌كرده و بستم و تحويل ‌دادم. ساعت 2 بعد از ظهر ناهار رسید. همزمان در جاده ماشين‌هاي ستاد و فرماندهي محور ايستاده‌ بودند. به نظرمي‌رسید‌كه زمان حركتمان نزديك باشد. حميد( فرمانده) هم آنجا بود. بعد از برگشتن او مشخص ‌شد‌كه ساعت 3 بعد از ظهر حركت مي‌كنيم.
بعد از نهار شروع به جمع‌كردن وسايل استقراری ‌كرديم. چقدر وسايل داشتيم! يك کامیون (آيفا) براي بردن آنها ‌آمد. چادرهاي بزرگ، چادرهاي‌كوچك، سبدهاي صنفي‌، پتو، فانوس‌،كتري‌،آفتابه‌،كلمن و يخدان‌، مواد غذايي، مواد بهداشتي‌‌،كيسه‌خواب‌‌، تجهيزات وسلاح و…حتي سرويس صحرايي، بيل وكلنگ و جارو و منبع آب و وسايل شستشوي ظروف و صابون و ريكا و ابرو اسكاچ…تنها در عرض دو سه روز ما اينقدر وسايل استقرار دور خودمان جمع‌كرده‌ بوديم‌‌. دادٍ فرماندهمان حميد درآمده بود اما مریم فرمانده مان گفت:« درحال حاضر نمی توانیم هیچکدام را به پشتیبانی تحویل دهیم. چون یک(آیفا) کامیون بیشتر نداریم. بدینترتیب برای تصفیه وسایل هیچ کاری نکردیم و همه را بار زدیم. يك آيفا(کامیون) پراز وسيله ‌شد. به هنگام حرکت دو نفر از بچه ها نبودند. راضیه به فرماندهی رفته بود تا گزارشش را به فرمانده لشکرمان بدهد و هنوز برنگشته بود. مريم(ن) هم به امداد رفته بود.‌ منتظرآنها نشد‌يم و حركت كرديم. در جاده پیش رفتیم تا در جايي‌كنار رود .... و برفراز ارتفاعات ....، درست در دهانه ‌گردنه، مواضع جديد اتخاذ کرديم. لشكر ما حول اين نقاط و دو پل مهم .... مستقر شد. تانك ها (گردان تانک) جلو وكنار پل هستند. یگان ادوات و ما روي ارتفاعات راست جاده و پدافند چپ و لشكر .... هم پشت سرماست. به اين ترتيب خط جديدي زده‌ايم. در موضع قبلي خط نزده بوديم. فعلاً هم خطوط اول نيستيم اما امكان دارد‌كه رژيم هوس رودر رويي مجدد با ما را كرده باشد‌كه آماده‌ايم.
پس از رسيدن به محل جديد درباره مواضع و محل استقرارمان و وضعيت منطقه بوسيله حميد توجيه شده و به‌كارمان مشغول ‌شديم. اول وسايل داخل هينو(کامیون) را خالي كرديم. بعد در مواضع ديدباني، چادرهاي‌كوچك براي استراحتِ شيفت شب ‌زديم. راضیه و مريم(ن) هم بر‌گشتند. راضیه همچنان( مثل روزهای گذشته) ناراحت بود و وسايلش را برداشت و از پيش ما رفت. او به یگان ادوات منتقل شده است. به اين ترتيب تضاد او با فرمانده اش حل شد. امروز صبح دوباره با مريم( فرمانده مان) برخورد تندي داشت. بارفتنش ممكن است‌ مناسبات ما ازگره‌اي‌كه پیدا کرده است، خارج شود. تمام مدتي‌‌كه با هم بوديم او بد اخلاق بود.گاه برای من غیرقابل تحمل می شد اما مشکلش با من نبود. به نظر من مشکلش با فرمانده اش هم نبود بلکه با خودش بود. مشکلات درونی فرد به راحتی خود را نشان نمی دهند.گاه دلایل معقول(تضاد با کسی یا چیزی) را برای بیرون ریختن خود پیدا می کنند. شناخت درون خودتضادهای خود) پیچیده تر از شناختن سایر تضادهاست.
صداقت با خود را نیز بایدآموخت.
در اندرون منٍ خسته دل ندانم چیست؟ که من خموشم و او در فغان و در غوغاست!
به هرحال او رفته است و امیدوارم در یگان جدید با وحدت بیشتر با مسؤلیتش و با راندمان و توان واقعی اش بتواندکارکند.
*
امشب بچه‌ها متفرق بودند و هر یگان، دركنار نفربر خود بود. چادرهاي جمعي ما نصب نشده اند و نتوانستیم برنامه شام جمعی داشته باشیم. يگان‌ها شامشان را در نفربر ‌خوردند.
ناهار امروز خورشت بادمجان شوري بود‌كه همه دچار تشنگی شدیم. حالا آب هم نداریم.آب دبه ما تمام شده است.
بعد از خوردن شام با مريم( فرمانده ام) به قصد گرفتن آب از یگان های دیگر، به راه افتادیم. فاصله ما با آنها حدود 300 متری در پشت تپه‌ماهورها بود. هوا تاريك بود و از چراغ قوه استفاده كرديم‌ اما راه را گم کردیم و سراز چادرهاي بچه های یگان ادوات درمي‌آورديم. چادرخواهران آنها خيلي منظم و مرتب بود. چادر جمعي آنها نيز به راه بود. سٌفره انداخته بودند‌ و شام جمعی مي‌خورند. خواهر و برادر، همه جمع بودند. ما هم وارد ‌شديم‌كه به عنوان مهمان تحويل‌مان ‌گرفتند. براي نوشیدن چاي به ما بفرما ‌زدندكه... استقبال‌ كرديم و گفتیم:« ما اساساً به دنبال خوردن چاي آمده‌ايم.» خلاصه وارد چادر آنها ‌شديم. مناسبات گرم و صميمانه ای حاکم و فضایٍ بگو و بخند و شادی برپا بود. صنفي (مسؤل مواد غذایی) آنها امين است. بچه ها حول خسيسي او كه مواد صنفی را راحت در اختيارشان نمي‌گذارد، جوک ساخته بودند و بارانٍ جوك و شوخي برسر او می بارید. از جوک های ساخته شده، همه به شدت می خندیدیم. امین هم می خندید زیرا مسؤل صنفی همیشه سوژه است.
ما مشغول نوشیدن چاي ‌شديم. 3-2 تا ليوان يكبار مصرف چاي ‌نوشيدیم و میوه وآجیل(جیره جنگی) خوردیم و بعد خوش و خرم از پذیرایی گرمٍ آنها بلند شديم و خداحافظي کرديم. چند بطری آب هم ازآنها گرفتیم و برگشتيم. مهمانی (شب نشینی)گرم و خاطره انگیزی در دل شب و در بیابان و در زیر چادرٍ رزمندگان بود. بعد از مدتها من و مریم حسابی خندیدیم. شادی و شادمانی در مناسبات جمعی ما ارزش خاص خود را دارد و حتی در شرایط سخت نیز به فراموشی سپرده نمی شود.
*
ما يك موضع ديدباني بالاي تپه داريم و قرار بود تا صبح در آنجا پست بدهيم. اما مريم(ن) آنفولانزا دارد‌كه حميد او را از پست دادن، حذف کرد و سه نفره هم نمي‌توان تا صبح پست داد. يك نفركم داریم‌كه به این دلیل از پٌست دادن حذف ‌می شويم. منطقه جدیدی که درآن مستقر شده ایم، به طور جدی نا امن است. هشدار لازم به ما در این رابطه داده شده است. برای خوابیدن يك نارنجك به داخل‌كيسه خوابم مي‌برم. سلاحم را هم از ضامن خارج کرده وكنار دستم مي‌گذارم.‌ مزدوران رژيم‌ خيلي خطرناك هستند و حتی شيو‌ه‌هاي عجيب و غريب درآدم دزدي دارند. مواردی بچه ها را دزدیده اند. ممكن است‌كه حتی با كيسه ‌خواب بدزدندت. نباید زنده به دستشان اٌفتاد. اغلب بچه‌ها را به فجيع‌ترين شكل‌( همان شیوه های شکنجه گران آخوندی) كشته‌اند. سرآنها را از بدن جدا کرده اند یا چشم هایشان را بیرون آورده اند و حتی بدن را تکه تکه کرده اند.آدم مات و مبهوت از سبعیت آنها می ماند.
با داشتن نارنجك ترسي ندارم ولی باید هشیار خوابید. هشیار یعنی هر صدایی را باید در خواب شنید و هر حرکتی را در نزدیکی خود حس کرد و در حالتی بین خواب و بیداری به سر برد.کلاً در طی این مدت برای تطبیق خود با شرایط جنگی تضادهایی حل کرده ایم که برای من(شخصاً) هرگز قابل تصور نبود.
*
امروز هوا بد بود. باد می وزید و خاك و غبار همه جا را فرا گرفته بود. با رسیدن شب، هوا آرام شده است و سکوتٍ سنگینی بر همه جا حکفرماست.
ادامه دارد...
ژ،26، ژانویه ، 2007
ملیحه رهبری

Keine Kommentare:

Kommentar veröffentlichen